Канал: شب مهتاب

داستان واقعی ؛ فانتزیم بودن با آدم‌های مذهبی و ممنوعه بود تا اینکه پدر شوهرم....#داستان_واقعی

داستان واقعی ؛ فانتزیم بودن با آدم‌های مذهبی و ممنوعه بود تا اینکه پدر شوهرم....#داستان_واقعی

داستان واقعی؛ دهه ی ۳۰ توی روستایی متولد شدم که حتی مادرم ازم متنفر بود...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی؛ دهه ی ۳۰ توی روستایی متولد شدم که حتی مادرم ازم متنفر بود...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: باشنیدن این داستان قطعا دچار شوک میشید😦

داستان واقعی: باشنیدن این داستان قطعا دچار شوک میشید😦

داستان واقعی:برگ ریزونه این داستان!حتما توصیه میکنم ببینید 🥰

داستان واقعی:برگ ریزونه این داستان!حتما توصیه میکنم ببینید 🥰

داستان واقعی: تو این داستان شاهد اتفاقی باورنکردنی هستین از دستش ندین🥺#داستان_واقعی

داستان واقعی: تو این داستان شاهد اتفاقی باورنکردنی هستین از دستش ندین🥺#داستان_واقعی

داستان واقعی:زنم وقتای عادت ماهانه عصبی میشد و عجیب و از خونه بیرونم میکرد تا اینکه....#داستان_واقعی

داستان واقعی:زنم وقتای عادت ماهانه عصبی میشد و عجیب و از خونه بیرونم میکرد تا اینکه....#داستان_واقعی

داستان واقعی«سر خیابون می ایستادم و سوار ماشین میشدم...#داستان_واقعی

داستان واقعی«سر خیابون می ایستادم و سوار ماشین میشدم...#داستان_واقعی

برای انتقام از نامادریم کاری کردم که آتیش انداختم به دو خونواده....#داستان_واقعی

برای انتقام از نامادریم کاری کردم که آتیش انداختم به دو خونواده....#داستان_واقعی

قسمت پایانی سرگذشت ماهلین 😍

قسمت پایانی سرگذشت ماهلین 😍

داستان واقعی بسیار شنیدنی و جذاب❌ شوهرم مرده بود اما دخترم وقتی مدرسه بود دیدش...

داستان واقعی بسیار شنیدنی و جذاب❌ شوهرم مرده بود اما دخترم وقتی مدرسه بود دیدش...

داستان واقعی و فوق‌العاده شنیدنی: با حرفی که مادر زنم زد همگی....#داستان_واقعی

داستان واقعی و فوق‌العاده شنیدنی: با حرفی که مادر زنم زد همگی....#داستان_واقعی

سرگذشت عالی و بسیار شنیدنی ماهلین قسمت چهارم

سرگذشت عالی و بسیار شنیدنی ماهلین قسمت چهارم

داستان واقعی پر از فراز و نشیب سرگذشت ماهلین قسمت سوم

داستان واقعی پر از فراز و نشیب سرگذشت ماهلین قسمت سوم

داستان واقعی پر از فراز و نشیب سرگذشت ماهلین قسمت دوم

داستان واقعی پر از فراز و نشیب سرگذشت ماهلین قسمت دوم

داستان واقعی پر از فراز و نشیب سرگذشت ماهلین قسمت اول

داستان واقعی پر از فراز و نشیب سرگذشت ماهلین قسمت اول

داستانی واقعی از دل تاریخ ارباب و رعیتی بسیار شنیدنی و متفاوت با هر چه شنیده اید!

داستانی واقعی از دل تاریخ ارباب و رعیتی بسیار شنیدنی و متفاوت با هر چه شنیده اید!

داستان واقعی: زنم محجبه و خیلی مذهبی بود هر دوشنبه میرفت روضه...#داستان_واقعی

داستان واقعی: زنم محجبه و خیلی مذهبی بود هر دوشنبه میرفت روضه...#داستان_واقعی

داستان واقعی: شوهرم معلول بود و نمیتونست بهم دست بزنه...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: شوهرم معلول بود و نمیتونست بهم دست بزنه...#داستان_واقعی #داستان

داستان فوق العاده از سرنوشت دختری که با برملاشدن رازش...#داستان_واقعی #داستان

داستان فوق العاده از سرنوشت دختری که با برملاشدن رازش...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: بچه دار نمیشدم و مادرشوهرم سرم هوو آورد و شب عروسیشون...#داستان_واقعی

داستان واقعی: بچه دار نمیشدم و مادرشوهرم سرم هوو آورد و شب عروسیشون...#داستان_واقعی

مربی بدنسازیم مرد بود یه روز موقع تمرین...#داستان_واقعی #پادکست

مربی بدنسازیم مرد بود یه روز موقع تمرین...#داستان_واقعی #پادکست

این داستان به شدت پیشنهاد میشه اشک خودم دراومد🥲💜

این داستان به شدت پیشنهاد میشه اشک خودم دراومد🥲💜

داستان به شدت جالب و متفاوت سرنوشتی فوق‌العاده #داستان_واقعی #پادکست

داستان به شدت جالب و متفاوت سرنوشتی فوق‌العاده #داستان_واقعی #پادکست

داستان عالی و فوق‌العاده شنیدنی ...#داستان_واقعی

داستان عالی و فوق‌العاده شنیدنی ...#داستان_واقعی

داستان واقعی؛زن بابای کم سن و لوندم هر شب به یه بهونه میومد اتاقم و...#داستان_واقعی

داستان واقعی؛زن بابای کم سن و لوندم هر شب به یه بهونه میومد اتاقم و...#داستان_واقعی

داستان واقعی تو بازی جرأت حقیقت ز ن م رو باختم ...

داستان واقعی تو بازی جرأت حقیقت ز ن م رو باختم ...

داستان واقعی: به شدت عبرت آموز و شنیدنی🥹😍💜

داستان واقعی: به شدت عبرت آموز و شنیدنی🥹😍💜

داستان غم انگیز از دختریکه گیر شوهر خاله اش میفته و ....#داستان_واقعی #پادکست

داستان غم انگیز از دختریکه گیر شوهر خاله اش میفته و ....#داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: سوگلی پیرمرد ۸۰ ساله شدم...

داستان واقعی: سوگلی پیرمرد ۸۰ ساله شدم...

داستان واقعی:پدرم شبهایی که مادرم خواب بود میرفت اتاق خواهرم...#داستان_واقعی

داستان واقعی:پدرم شبهایی که مادرم خواب بود میرفت اتاق خواهرم...#داستان_واقعی

داستان فوق العاده عالی و جذاب حتما گوش کنید😍💜🌹

داستان فوق العاده عالی و جذاب حتما گوش کنید😍💜🌹

داستان واقعی: عمه ام خیلی سایزش بزرگ بود. ومنم...#داستان_واقعی

داستان واقعی: عمه ام خیلی سایزش بزرگ بود. ومنم...#داستان_واقعی

داستان واقعی:فوق‌العاده جالب و شنیدنی و متفاوت حتما گوش بدین

داستان واقعی:فوق‌العاده جالب و شنیدنی و متفاوت حتما گوش بدین

داستان واقعی: شوهرم یه اتاق ممنوعه داشت که با وارد شدنم بهش با دیدن اونا اونجوری...#داستان_واقعی

داستان واقعی: شوهرم یه اتاق ممنوعه داشت که با وارد شدنم بهش با دیدن اونا اونجوری...#داستان_واقعی

داستان واقعی:تو حموم بودم و خیلی دلم خواست؛ برادرشوهرمو...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی:تو حموم بودم و خیلی دلم خواست؛ برادرشوهرمو...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: مادرم نمیذاشت زن بگیرم میگفت خودم میشم...#داستان_واقعی

داستان واقعی: مادرم نمیذاشت زن بگیرم میگفت خودم میشم...#داستان_واقعی

داستان واقعی: شب ز.فاف رفتم سراغ زنم که با دیدن اون روی بدنش...#داستان_واقعی #داستان_واقعی

داستان واقعی: شب ز.فاف رفتم سراغ زنم که با دیدن اون روی بدنش...#داستان_واقعی #داستان_واقعی

بعد از مرگ شوهرم دلم میخواست و میرفتم سر خیابون ...#داستان #داستان_واقعی

بعد از مرگ شوهرم دلم میخواست و میرفتم سر خیابون ...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی:نصاب ماهواره بودم و رفتم خونه دوتا پیرزن که هر دو جلوم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی:نصاب ماهواره بودم و رفتم خونه دوتا پیرزن که هر دو جلوم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: شب‌هایی که شوهرم ماموریت بود به طرز عجیبی خوابم میبرد تا اینکه...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: شب‌هایی که شوهرم ماموریت بود به طرز عجیبی خوابم میبرد تا اینکه...#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: مادر زنم ازم میخواست تا .... و من....#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: مادر زنم ازم میخواست تا .... و من....#داستان_واقعی #داستان

داستان واقعی: زن داداشم خیلی زیاد بیقرار بود و منم یه شب...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی: زن داداشم خیلی زیاد بیقرار بود و منم یه شب...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی:از پسرعموم شدیداً کینه به دل گرفتم و بابتش زنش رو جوری ک...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی:از پسرعموم شدیداً کینه به دل گرفتم و بابتش زنش رو جوری ک...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی: شوهرم گفت واسه اینکه قمار رو ببرم جلو دوستام برقص...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: شوهرم گفت واسه اینکه قمار رو ببرم جلو دوستام برقص...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: سرزده رفتم تو خونه و مادرم رو .....تعمیرکار کولر دیدم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: سرزده رفتم تو خونه و مادرم رو .....تعمیرکار کولر دیدم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: پدر شوهرم مدت زیادی حموم بود و صداش در نمیومد....#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: پدر شوهرم مدت زیادی حموم بود و صداش در نمیومد....#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: داییم زنش رو بهم سپرده بود و منم ... #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: داییم زنش رو بهم سپرده بود و منم ... #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: هم با خواهر زنم بودم و هم مادرزنم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: هم با خواهر زنم بودم و هم مادرزنم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی : تو اتاق پرو بودم که یه دستی از پشت... #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی : تو اتاق پرو بودم که یه دستی از پشت... #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: تو‌خونه تنها بودم که پسرای شوهرم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: تو‌خونه تنها بودم که پسرای شوهرم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: خاله ام عکسهاش رو اشتباهی برام فرستاد...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: خاله ام عکسهاش رو اشتباهی برام فرستاد...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: کلفت خونواده پولداری بودم که...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: کلفت خونواده پولداری بودم که...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: شوهرم مرده بود و برای کمک رفتم پیش آخوند محل....

داستان واقعی: شوهرم مرده بود و برای کمک رفتم پیش آخوند محل....

داستان واقعی: بسیار شنیدنی و متفاوت #داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی: بسیار شنیدنی و متفاوت #داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی: این داستان فوق العاده عبرت آموز رو از دست ندین #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: این داستان فوق العاده عبرت آموز رو از دست ندین #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی:شوهرم نمیتونست از پس نیازهام بربیاد منم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی:شوهرم نمیتونست از پس نیازهام بربیاد منم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: راننده کامیون بودم و شبها از دوری زنم ...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: راننده کامیون بودم و شبها از دوری زنم ...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: پدرشوهرم می‌گفت میخوام مزه ...تو ... #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: پدرشوهرم می‌گفت میخوام مزه ...تو ... #داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: مادرم شهره شهر بود و بخاطر پ.ول سه دخترش رو...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: مادرم شهره شهر بود و بخاطر پ.ول سه دخترش رو...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: رییس بیمارستان هر پرستاری که میومد رو باید...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: رییس بیمارستان هر پرستاری که میومد رو باید...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: یه شب با دیدن فیلم ...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: یه شب با دیدن فیلم ...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: عاشق .... جوون و خوشگلم شدم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: عاشق .... جوون و خوشگلم شدم...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: رییسم مجبورم کرده بود بخاطر حقوق بیشتر...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: رییسم مجبورم کرده بود بخاطر حقوق بیشتر...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: با دیدن مادرشوهرم تو اون وضعیت از هوش رفتم..#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: با دیدن مادرشوهرم تو اون وضعیت از هوش رفتم..#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی؛ کلفت عمارت خان بودم و شوهرم منو بهش...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی؛ کلفت عمارت خان بودم و شوهرم منو بهش...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: شریکهای پدرم ۷ شبانه روز نوبتی ...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: شریکهای پدرم ۷ شبانه روز نوبتی ...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: صدای شوهرم و خواهرم ......کل خونه رو گرفته بود#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: صدای شوهرم و خواهرم ......کل خونه رو گرفته بود#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: پیرمرد ۶۵ ساله و نابینا...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: پیرمرد ۶۵ ساله و نابینا...#داستان #داستان_واقعی #پادکست

داستان واقعی: تتوکار بودم و دوس...پس..رم رو آوردم خونه...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی: تتوکار بودم و دوس...پس..رم رو آوردم خونه...#داستان #داستان_واقعی

زن بابام خیلی لو.ند بود اومد تو اتاقم سراغم و کاری کردیم که...#داستان #داستان_واقعی

زن بابام خیلی لو.ند بود اومد تو اتاقم سراغم و کاری کردیم که...#داستان #داستان_واقعی

مادر زنم با لباس ...#داستان #داستان_واقعی

مادر زنم با لباس ...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی: شوهرم رو از دست داده بودم و بخاطر نیازهام با مردای زائر عرب...

داستان واقعی: شوهرم رو از دست داده بودم و بخاطر نیازهام با مردای زائر عرب...

رفتم مطب برادر شوهرم واسه سونوگرافی ..#داستان

رفتم مطب برادر شوهرم واسه سونوگرافی ..#داستان

داستان واقعی:با خونواده عموم تو یه خونه زندگی میکردیم میرفتم ...

داستان واقعی:با خونواده عموم تو یه خونه زندگی میکردیم میرفتم ...

داستان واقعی:زن صاحبکارم گفت اگر ...منم کاری میکنم اخراج بشی...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی:زن صاحبکارم گفت اگر ...منم کاری میکنم اخراج بشی...#داستان #داستان_واقعی

از خواهر شوهرم کینه داشتم برای انتقام... ...#داستان #داستان_واقعی

از خواهر شوهرم کینه داشتم برای انتقام... ...#داستان #داستان_واقعی

داستان شنیدنی و واقعی ...#داستان #داستان_واقعی

داستان شنیدنی و واقعی ...#داستان #داستان_واقعی

همون شب اول عروسی فهمیدم شوهرم منو چرا گرفته...#داستان

همون شب اول عروسی فهمیدم شوهرم منو چرا گرفته...#داستان

ارباب زاده هو.سبا.زی منو به کلفتی گرفت و جلوی بادیگارد هاش جوری ...#داستان #داستان_واقعی

ارباب زاده هو.سبا.زی منو به کلفتی گرفت و جلوی بادیگارد هاش جوری ...#داستان #داستان_واقعی

خاله جوون و جذ....طلاق گرفت و چشمم یه شب سرزده موقع...مچش رو‌گرفتم #داستان

خاله جوون و جذ....طلاق گرفت و چشمم یه شب سرزده موقع...مچش رو‌گرفتم #داستان

داستانی فوق‌العاده از بازی سرنوشت ...

داستانی فوق‌العاده از بازی سرنوشت ...

عمه ام یواشکی از پشت پنجره ...#داستان

عمه ام یواشکی از پشت پنجره ...#داستان

اصلا از شوهرم راضی نبودم مجبور شدم... #داستان

اصلا از شوهرم راضی نبودم مجبور شدم... #داستان

داستان واقعی: زنم باهام همخواب نمیشد و زندگی مون بهم ریخته بود تا شب توی خواب رازش رو لو داد#داستان

داستان واقعی: زنم باهام همخواب نمیشد و زندگی مون بهم ریخته بود تا شب توی خواب رازش رو لو داد#داستان

داستان واقعی:شب زفاف منتظر شوهرم بودم که با مادرش یه مرد دیگه رو آوردن سراغم و#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی:شب زفاف منتظر شوهرم بودم که با مادرش یه مرد دیگه رو آوردن سراغم و#داستان #داستان_واقعی

داستان فوق‌العاده جالب و عبرت آموز ..#داستان

داستان فوق‌العاده جالب و عبرت آموز ..#داستان

یه شب از صدای مادرو پدرم بیدار شدم دیگه نمیتونستم... شون رو تحمل کنم....

یه شب از صدای مادرو پدرم بیدار شدم دیگه نمیتونستم... شون رو تحمل کنم....

داستان واقعی:بعداز عروسی داداشم میخاستیم فیلم عروسی روببینیم که فلش اشتباهی...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی:بعداز عروسی داداشم میخاستیم فیلم عروسی روببینیم که فلش اشتباهی...#داستان #داستان_واقعی

همکارم به شدت.. بود نمیتونستم بیخیالش بشم تا اینکه یه روز از پشت...

همکارم به شدت.. بود نمیتونستم بیخیالش بشم تا اینکه یه روز از پشت...

پدرم افتاده بود ز‌.ندان و منم رفتم رضایت بگیرم اما شاکی گفت باید ....

پدرم افتاده بود ز‌.ندان و منم رفتم رضایت بگیرم اما شاکی گفت باید ....

برادر شوهرم معلول بود زنش خیلی جذ.اب بود و جلو شوهرم لباس باز میپوشید یه بار ...

برادر شوهرم معلول بود زنش خیلی جذ.اب بود و جلو شوهرم لباس باز میپوشید یه بار ...

داستان واقعی: شوهرم بهم محل نمیذاشت...

داستان واقعی: شوهرم بهم محل نمیذاشت...

پدر و برادر ناتنیم تو خونه گیرم انداختن و هر دونفر همزمان . #داستان #داستان_واقعی

پدر و برادر ناتنیم تو خونه گیرم انداختن و هر دونفر همزمان . #داستان #داستان_واقعی

اومدم خونه و دیدم همکلاسی پسرم ....

اومدم خونه و دیدم همکلاسی پسرم ....

داستان واقعی: شوهرم مأموریت بود پدرشوهرم میومد پیشم شبها. یه شب سفتی چیزی رو پشتم حس کردم ...

داستان واقعی: شوهرم مأموریت بود پدرشوهرم میومد پیشم شبها. یه شب سفتی چیزی رو پشتم حس کردم ...

معلمم توی سالن ورزشی گیرم انداخت و شروع کرد به چسبوندن خودش به من ...#داستان #داستان_واقعی

معلمم توی سالن ورزشی گیرم انداخت و شروع کرد به چسبوندن خودش به من ...#داستان #داستان_واقعی

بعد از مرگ شوهرم برادرشوهرم هفته ای سه بار بهم سر میزد و منم جلوش شروع کردم به و...

بعد از مرگ شوهرم برادرشوهرم هفته ای سه بار بهم سر میزد و منم جلوش شروع کردم به و...

زن داداشم بهم گفت حاجی اگه اجاره خونمو بدی میذارم هر کاری باهام بکنی...#داستان #داستان_واقعی

زن داداشم بهم گفت حاجی اگه اجاره خونمو بدی میذارم هر کاری باهام بکنی...#داستان #داستان_واقعی

از طویله صدای آه و ناله میومد یواشکی نگاه کردم و دیدم داره با چیز خررر ور میره ...

از طویله صدای آه و ناله میومد یواشکی نگاه کردم و دیدم داره با چیز خررر ور میره ...

زیباترین دختر آبادی بودم رفتم سر چشمه شنا کنم که برادرم منو گیر انداخت و کاری کرد که زندگیم...

زیباترین دختر آبادی بودم رفتم سر چشمه شنا کنم که برادرم منو گیر انداخت و کاری کرد که زندگیم...

پیرزن طبقه بالا شب ها پسرم رو‌میبرد پیش خودش و آه و نالش بالا میگرفت تا...#داستان #داستان_واقعی

پیرزن طبقه بالا شب ها پسرم رو‌میبرد پیش خودش و آه و نالش بالا میگرفت تا...#داستان #داستان_واقعی

گیر یه پیرمرد معلول افتاده بودم جوری بهم...کرد که کارم به بیم/ارستان کشید#داستان #داستان_واقعی

گیر یه پیرمرد معلول افتاده بودم جوری بهم...کرد که کارم به بیم/ارستان کشید#داستان #داستان_واقعی

تو استخر بودیم برادر زنم لباسشو درآورد و من با دیدنش حال و‌روزم ...#داستان #داستان_واقعی

تو استخر بودیم برادر زنم لباسشو درآورد و من با دیدنش حال و‌روزم ...#داستان #داستان_واقعی

هر وقت شوهرم خونه نبود منم پسرهای جوون رو میاوردم خونه و باهم...میکردیم. تا اینکه...پارت اول

هر وقت شوهرم خونه نبود منم پسرهای جوون رو میاوردم خونه و باهم...میکردیم. تا اینکه...پارت اول

داداشم هر روز با بدن کبود میومد خونه تا اینکه...همه چی از روزی شروع شد که اون مرد به شهر ما اومد

داداشم هر روز با بدن کبود میومد خونه تا اینکه...همه چی از روزی شروع شد که اون مرد به شهر ما اومد

داستان واقعی: آتیشی که به جون شوهرم انداختم باعث شد تا با برادرش...#داستان #شب_مهتاب

داستان واقعی: آتیشی که به جون شوهرم انداختم باعث شد تا با برادرش...#داستان #شب_مهتاب

داستان واقعی:حاج بابا داشت برام آمپول میزد که دیدم اونجاش...#داستان #شب_مهتاب

داستان واقعی:حاج بابا داشت برام آمپول میزد که دیدم اونجاش...#داستان #شب_مهتاب

شوهرم کور بود و منم همیشه دلم ...میخواست؛وقتی شوهرم خواب بود کاری کردم که ..#داستان #داستان_واقعی

شوهرم کور بود و منم همیشه دلم ...میخواست؛وقتی شوهرم خواب بود کاری کردم که ..#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی: زنم وقتی خواب بودم یکی رو می آورد تو خونه یه بار خودمو به خواب زدم و..

داستان واقعی: زنم وقتی خواب بودم یکی رو می آورد تو خونه یه بار خودمو به خواب زدم و..

مچ زنم رو توخونه فساد گرفتم اما بخاطر اینکه طلاقش ندم فردای اون روز دو زن به خونه آورد تا چهارتایی

مچ زنم رو توخونه فساد گرفتم اما بخاطر اینکه طلاقش ندم فردای اون روز دو زن به خونه آورد تا چهارتایی

شوهرم کم سن بود و نمیتونست از پس نیازهام بربیاد؛ من هم تصمیم گرفتم خودم نیازهامو...#داستان

شوهرم کم سن بود و نمیتونست از پس نیازهام بربیاد؛ من هم تصمیم گرفتم خودم نیازهامو...#داستان

کلاس دهم بودک که تو خونه پدرم شکمم بالا اومد با حرفی که دکتر زد پدرم غش کرد چون #داستان

کلاس دهم بودک که تو خونه پدرم شکمم بالا اومد با حرفی که دکتر زد پدرم غش کرد چون #داستان

در نبود زنم؛ خواهر زنم مجبورم میکرد باهاش راب*طه برقرار کنم تا آخرین بار درست وسط کار...

در نبود زنم؛ خواهر زنم مجبورم میکرد باهاش راب*طه برقرار کنم تا آخرین بار درست وسط کار...

داستان واقعی: دخترم رفتارای عجیبی داشت تا اینکه تو خونه دوربین گذاشتم و ....

داستان واقعی: دخترم رفتارای عجیبی داشت تا اینکه تو خونه دوربین گذاشتم و ....

داستان واقعی:زن عموی خانم جلسه ایم رو با یه مرد دیگه ...

داستان واقعی:زن عموی خانم جلسه ایم رو با یه مرد دیگه ...

داستان واقعی:با دوست شوهرم توی اتاق در حال... بودیم که شوهرم رسید و در زد...

داستان واقعی:با دوست شوهرم توی اتاق در حال... بودیم که شوهرم رسید و در زد...

داستان واقعی:خواهرم خم میشد و شوهرم میزد رو باس*نش؛لخ*ت و در حال .... دیدمشون

داستان واقعی:خواهرم خم میشد و شوهرم میزد رو باسنش؛لخت و در حال .... دیدمشون

جوری پدرشوهرمو میخواستم که هرکاری میکردم براش..#داستان #داستان_واقعی

جوری پدرشوهرمو میخواستم که هرکاری میکردم براش..#داستان #داستان_واقعی

زنداییم با حوله کوتاه اومد و خودشو بهم چسبوند...#داستان #داستان_واقعی

زنداییم با حوله کوتاه اومد و خودشو بهم چسبوند...#داستان #داستان_واقعی

داستان واقعی:از پش*ت داشت به خواهر معلولم ت*جاوز میکرد

داستان واقعی:از پشت داشت به خواهر معلولم تجاوز میکرد

داستان واقعی:,منو برد توی حم*وم و لباسامو پاره کرد و افتاد به جون بدنم..

داستان واقعی:,منو برد توی حم*وم و لباسامو پاره کرد و افتاد به جون بدنم..

داستان واقعی: مادر شوهرم و شوهرم ل*خت کنار هم تو اتاق بودن و من...

داستان واقعی: مادر شوهرم و شوهرم ل*خت کنار هم تو اتاق بودن و من...

داستان واقعی:بخاطر عشق از دست رفتم به برادرم ح.مله کردم و زنش رو ...

داستان واقعی:بخاطر عشق از دست رفتم به برادرم ح.مله کردم و زنش رو ...

زنداییم مرتب جلوم لباسای باز میپوشید و خودشو بهم میچ*سبوند تا اینکه یه روز.

زنداییم مرتب جلوم لباسای باز میپوشید و خودشو بهم میچ*سبوند تا اینکه یه روز.

دوست صمیمی شوهرم به بهونه های مختلف میومد خونه تا اینکه ...#داستان

دوست صمیمی شوهرم به بهونه های مختلف میومد خونه تا اینکه ...#داستان

داستان واقعی:دخترم وسایل عجیبی میاورد خونه و کلا عوض شده بود تعقیبش کردم و دیدم..

داستان واقعی:دخترم وسایل عجیبی میاورد خونه و کلا عوض شده بود تعقیبش کردم و دیدم..

داستان واقعی:جوری توسط پدر شوهرم ت*حریک میشدم که با دیدنش کل وجودم پر از خواستنش میشد

داستان واقعی:جوری توسط پدر شوهرم ت*حریک میشدم که با دیدنش کل وجودم پر از خواستنش میشد

داستان واقعی: بخاطر دشمنی شوهرم رو ک*تک زدن و بهش ت*جاوز کردن...

داستان واقعی: بخاطر دشمنی شوهرم رو کتک زدن و بهش تجاوز کردن...

داستان واقعی: سرگذشت فرزین که عاشق مادر زنش بود و بخاطر با دخترش...

داستان واقعی: سرگذشت فرزین که عاشق مادر زنش بود و بخاطر با دخترش...

داستان واقعی:نص*ف شب رفتم تو اتاق مامان و بابام اما با دیدن کسی با اون حال*ت کنار ماد*رم...#داستان

داستان واقعی:نصف شب رفتم تو اتاق مامان و بابام اما با دیدن کسی با اون حالت کنار ماد*رم...#داستان

داستان واقعی:رفتم خونه و شوهرم روی تخ*ت با یه پسر جوون بودن و مشغول..

داستان واقعی:رفتم خونه و شوهرم روی تخ*ت با یه پسر جوون بودن و مشغول..

داستان:مهمونی صمیمی ترین دوستم دعوت بودم,منو برد تو یه اتاق و بعدش یه پسر غریبه اومد داخل....

داستان:مهمونی صمیمی ترین دوستم دعوت بودم,منو برد تو یه اتاق و بعدش یه پسر غریبه اومد داخل....

داستان واقعی؛فیلم راب*طه م با رییسم رو برای زنش فرستادم و‌گفتم ببین چجوری قربون صدقم میره

داستان واقعی؛فیلم راب*طه م با رییسم رو برای زنش فرستادم و‌گفتم ببین چجوری قربون صدقم میره

داستان واقعی:بچم به خو*ن نیاز داشت نه خو*ن من نه زنم باهاش یکی نبود. دکتر حرفی زد که همونجا خشکم زد.

داستان واقعی:بچم به خون نیاز داشت نه خون من نه زنم باهاش یکی نبود. دکتر حرفی زد که همونجا خشکم زد.

داستان واقعی:پرستار یه پیرمرد ازکار افتاده بودم با خیال راحت تو حمو*م بودم که در باز شد و اومد سراغم

داستان واقعی:پرستار یه پیرمرد ازکار افتاده بودم با خیال راحت تو حمو*م بودم که در باز شد و اومد سراغم

داستان واقعی: رفتم خونه که جاریم رو برای تولدش سورپرایز کنم اما با دیدنش بغ*ل شوهرم خودم سورپرایزشدم

داستان واقعی: رفتم خونه که جاریم رو برای تولدش سورپرایز کنم اما با دیدنش بغ*ل شوهرم خودم سورپرایزشدم

داستان واقعی: وقتی با عمه ام زندگی میکردم شوهر عمم منو بی*هوش کرد و بهم...

داستان واقعی: وقتی با عمه ام زندگی میکردم شوهر عمم منو بی*هوش کرد و بهم...

داستان:لال شدم وقتی عکسهای لخ*ت شوهرم رو کنار یه دختر بچ*ه همسن دخت*رمون دیدم

داستان:لال شدم وقتی عکسهای لخت شوهرم رو کنار یه دختر بچه همسن دخت*رمون دیدم

داستان؛از بغل دوست پسر کم سن و سالم بلند شدم ولباس پوشیدم و رفتم خونه پیش دخترم و شوهرم

داستان؛از بغل دوست پسر کم سن و سالم بلند شدم ولباس پوشیدم و رفتم خونه پیش دخترم و شوهرم

داستان:زن دوستم تو حم*وم بود و من اتفاقی رفتم خونشون.تموم وجودم هو*س شده بود که برم سراغش...

داستان:زن دوستم تو حموم بود و من اتفاقی رفتم خونشون.تموم وجودم هوس شده بود که برم سراغش...

داستان واقعی:روی تخ*ت منتظر شوهرم بودم که در باز شد و دوس*تش به جای اون اومد تو ...

داستان واقعی:روی تخت منتظر شوهرم بودم که در باز شد و دوستش به جای اون اومد تو ...

داستان واقعی:رفتم تا واسه آخرین بار تو لباس عروس ببینمش اما جنا*زش رو آوردن بیرون ...

داستان واقعی:رفتم تا واسه آخرین بار تو لباس عروس ببینمش اما جنا*زش رو آوردن بیرون ...

داستان:باهم مشغول... بودیم که ...اومد توی اتاق و مارو دید. باهم درگیر شدن و باعث مر*گ..شدم

داستان:باهم مشغول... بودیم که ...اومد توی اتاق و مارو دید. باهم درگیر شدن و باعث مر*گ..شدم