[ Ссылка ]
پادکستهای حافظپجوهی:
[ Ссылка ]
پلیلیست ِ (PlayList) گزیده جلسات پادکستهای حافظپجوهی (برنامههای مستقل):
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
صحیحخوانی (PlayList) غزلیات صوتی حافظ:
[ Ссылка ]
(PlayList) مقدمهای بر صحیحخوانی غزلیات حافظ:
[ Ссылка ]
لیست پخش (PlayList) خلاصه (اپیزودهای مستقل) پادکستهای حافظپجوهی:
[ Ссылка ]
موضوع این جلسه درباره دانه و دام هست، حافظ میگفت برخی چیزها برای من مثل دانه میمونند، دنبال اون دانهها در دام میرم. منظورش از دانه، اشاره به مفهوم مثبتی بود، دام رو هم عموماً مثبت بیان میکنه.
میگفت خال معشوق که شبیه یک دانه هست، مدار نوره. یعنی از اون نقطهی سیاه که شبیه مردمک چشم هم هست، نور به چشم میرسه.
این نقطه سیاه که آمد مدار نور؛
تصویری از باغ نظر هست، عکسی از حدیقهی بینش هست. چون شبیه مردمک هم میتونه باشه. میگفت اون خال، عکسی از حدقهی بینایی هست، حدقه در اشاره به حدقه چشم و نزدیک به کلمه حدیقه که به معنی باغ هست و در اشاره به باغ نظر. میگفت اون خال، عکسی از حدقهی چشمی هست که حقایق پنهان رو میبینه. خال شبیه دانه هست، شبیه مردمک هم هست.
عکسیست در حدیقه بینش ز خال تو
خال معشوق مدار نقطه بینش هست، یعنی بینایی به واسطه یا به کمک خال معشوق هست.
مدار نقطه بینش ز خال تو است مرا
میگفت خورشید با اون نور بسیارش، وقتی اون خال رو دید، گفت ای کاش من جای اون نقطه سیاه، کاش من جای اون خال سیاه بودم.
خورشید چو آن خال سیه دید به دل گفت
ای کاج که من بودمی آن هندوی مقبل
میگفت اون نقطه سیاه، اون خال، دانه هست. و حافظ به دنبال اون دانه؛ به امید رسیدن به اون دانه، در دام زلف معشوق افتاده، زلف کنایه از سختی و سیاهی و غم عشق و مسیر دشوارِ، عاشقی هست.
زلف او دام است و خالش دانه آن دام و من
بر امید دانهای افتادهام در دام دوست
میگفت زلفش شبیه به یک دام، شبیه به طنابی هست تا کسی که به دنبال اون دانه میره رو در دام بندازه.
در برخی موارد، اون زلف رو شبیه به یک دام معرفی میکنه، که به جای اینکه، خال معشوق نقطهی اون نیمدایره باشه، میگه خال معشوق، دانهی اون دام هست. یعنی به بهانه یا به واسطهی اون دانه، که شبیه مردمک چشم هست، از نظر حافظ، مدار نور هست و نور به مردمک چشم میرسونه، با خال مشکینش، حافظ رو در دام زلف خودش میکنه. و همونطور که گفتیم، میگفت برای حافظ خوشایند هست:
لطیفههای عجب، زیر دام و دانه تو است.
میگفت هیچکسی نیست که به دنبال اون خال در دام زلف او نیافتاده باشه، یا مرغ دلش گرفتار زیبایی او نشده باشه:
از دام زلف و دانه خال تو در جهان
یک مرغ دل نماند نگشته شکار حسن
به دام افتادن عقل و خرد در دانه و دام معشوق حافظ:
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
اگر زیر خم زلفش، دانهی خال، که نور به چشم میرسوند، حقیقتی رو به او نشان میداد، عقل رو هم در دام میکنه:
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خال
ای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
در مورد صید کردن با زلف، میگه:
از برای صید دل در گردنم زنجیر زلف
چون کمند خسرو مالک رقاب انداختی
یعنی زلفت رو مثل فیلمهای وسترن، که اون موقع نبوده، برای صید کردن دلم، دور گردنم انداختی.
دانه خال معشوق و خال معشوق، مدار و منبع نور، وسیله و راه شناخت، در شعر حافظ:
دانهی خال معشوق، یکی از روشهای رسیدن به نور هست؛ یا یکی از روشهای رسیدن نور به چشم، خال معشوق هست. بلکه اون خال، خودش مدار نور هست. حافظ به دنبال این بود که نوری به چشمش برسه، رسیدن نور به چشم رو معادل دیدن حقیقت میدونستند. و حاضر بود برای رسیدن به این دانه، در دام هم بره. چون دانه و دامش، دارای ارزش و مفاهیم مثبتی بودند، نمیخواست خودش رو درگیر و اسیر چیزهای بیهوده کنه. معتقد بود ارزش داره دو تا شهر رو به خاطرش بدی بره:
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
در ازای چیز با ارزشی که دو تا شهر رو براش بدی بره.
میگفت یک شناختی به واسطهی دانهی خال معشوق، ارزش بخشیدن دو تا شهر رو داره. میگفت یه شناختی بدست بیاری، در ازاش، میارزه، میصرفه دو تا شهر رو ببخشی بره.
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را
میگفت اگر یک شناخت باشه، که ارزشش رو داره، یا جور دیگری از معنیش این میشد که چیزهای دیگه ارزش ندارند که سر اونها توقفی صورت بگیره.
از ارزش معنوی این موارد زیاد گفته، میارزه که دو دنیا رو به ازای یک پیاله شرابی که نور چشم بشه و یک همصحبتی با معشوق، یا محبوب معاوضه کنی:
بیا که وقتشناسان دو کون بفروشند
به یک پیاله می صاف و صحبت صنمی.
مولوی میگفت ارزش حضور یاران نزد آدمی، بیش از ارزش دفتر و کتاب در به مثل مسائل عرفانیست. البته امروز، با توجه به سرعت تغییرات و تحولات، اقتصاد یه مسالهی خیلی مهمه.
ولی حافظ میگفت بهشت رو هم همینطوری فروختند، یا از دست دادند، به دنبال یک خال سیاهی؛ بر چهرهی گندمیای؛ گندم گونهای.
خال مشکین که بدان عارض گندم گون است
سر آن دانه که شد رهزن آدم با اوست
Ещё видео!