داستان ترسناک: اسم من حامد است.سال ۸۲ برای خدمت به خاش اعزام شدم. طبق موافقت فرمانده پادگان، قرارشد همه به مرخصی شش روزه بروند.طبق قرعه کشی، مقرر شد گروهان ما برای نگهبانی از پادگان، در پادگان بماند. بچه های یگان همه ناراحت بودند، که فرمانده گروهان، از من خواست مسابقه آب ترتیب بدهم تا روحیه افراد حفظ شود.در طی برگزاری مسابقه، اتفاقات عجیبی افتاد. یک شب بعد پایان مسابقات...
لطفا کانال ما را سابسکرایب کنید.
همچنین اگر ویدیوهای ما را دوست دارید ،لطفا با لایک کردم ویدئو از ما حمایت کنید و با ما همراه باشید. منتظر در نظرات ارزشمند شما در قسمت کامنتها هم هستیم.
لینک سابسکرایب کانال
[ Ссылка ]
سلام ما تصمیم گرفتیم در این کانال داستان های واقعی ترسناک که ارسالی از سنت شما دوستان هست و گاهی غم انگیز و گاهی شاد و در عین حال حاوی پیامهای عبرت آموز هست را با شما به اشتراک بگذاریم .
لینک سایر ویدیوها و پلی لیست ها:
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
[ Ссылка ]
لطفا ما را سابسکرایب کنید و ویدیوهای ما را لایک کنید.
لینک سایر شبکه های اجتماعی
لینک کانال تلگرام:
[ Ссылка ]
داستان
dastan
داستان واقعی
داستان ترسناک
داستان های ترسناک
داستانهای کوتاه جنی
داستانهای جنی
داستان ترسناک جن
داستانهای ارواح
داستان وحشتناک
#داستان
#داستان_ترسناک
#داستان_واقعی_ترسناک
#ترسناکترین
#داستان_وحشتناک
![](https://i.ytimg.com/vi/6vSadJ54BFM/maxresdefault.jpg)