این تو بودی که به هر لحظه به هنگام سخن
نام تو در همه جا زیور گفتارم بود
این تو بودی که به شب ها همه شب تا دم صبح
نقش رخسار تو در پرده پندارم بود
تو به جز فریب و درد تو به جز شکست و اشک
تو به جز امید باطل از این بیش نیستی
در خیالم چی نشستی به تباهی برخیز
تا که جان را ز غم یاد تو آزاد کنم
فرصتی ده به من ای مایه رسوایی من
تا به خلوت روم از درد تو فریاد کنم
بعد ازین هیچ نخواهم ز تو ای دشمن دل
نه درودی ، نه پیامی ، نه سلامی نه نشانی
راه خود گیر برو زود خدا یارت باد
زانکه دیگر تو نه آنی ، تو نه آنی ، تو نه آنی
![](https://i.ytimg.com/vi/ApeVwojP4J8/mqdefault.jpg)