با آناستاسیا در سال 2011 آشنا شدم، من میخواستم روسی یاد بگیرم، و آناستاسیا میخواست فارسی یاد بگیره، و اون زمان سایتی بود به نام لایو موکا، یک سایت آموزش زبان ( که متاسفانه روزتا استون خریدش و دیگه کلا این وبسایت بسته شد)
و اونجا با هم آشنا شدیم و یک سال در اینترنت با هم صحبت میکردیم، تا اینکه آناستاسیا تصمیم گرفت که برای دو هفته بیاد ایران. ما میخواستیم بدونیم که حسی که به همدیگه داریم در اینترنت، آیا در واقعیت هم همینه، یا نظرمون عوض میشه. و بعد از دو هفته که با هم بودیم، به عشقمون ایمان آوردیم.
و دوباره بعد از اینکه آناستاسیا برگشت روسیه، یک سال دیگه تا تعطیلات تابستان در اینترنت صحبت می کردیم. و در اون تابستان دو ماه ایرانگردی کردیم، سفر خیلی سختی بود و باعث شد همدیگه را بهتر بشناسیم.
ادامه داستان در قسمت دوم:
[ Ссылка ]
----------
✅اینستاگرام قصه های مجید:
[ Ссылка ]
دست همتون درد نکنه که همراه ما هستید🙏🏻
چطوری با هم آشنا شدیم؟ - قسمت اول
Теги
آناستاسیاعشق اینترنتیزندگی در روسیهروسیه برای زندگیقصه های مجیدازدواجازدواج با دختر روسازدواج ایرانی روسیهمسر روسدختر روسداستان عاشقانهداستان واقعیعشقعاشقانهاصفهانزندگی با دختر روساخلاق روستجربه زندگی در روسیهزندگی در روسیه برای ایرانیانفرهنگ روسیهزندگی شادچطوری زن گرفتمزن روسمرد ایرانیپسر ایرانیازدواج پسر ایرانی با دختر روسازدواج اینترنتیزن گرفتنهزینه زندگی در روسیهزندگي در روسيهداستان آشنایی