یک واریته بهاری در دوران خزان تلویزیون، یک مجموعه از نمایش قصه های دوست داشتنی، یک ایزوله ناپایدار با طعم ملس از بیاد آوردن خاطرات نسلی که تمام خوشی اش حال دلش بود، نسلی که با باورهای قلب ساده کودکی اش در خانه های ساده و نقلی زندگی میکرد وقتی هنوز آپارتمان نشینی جانیفتاده بود و توی یک خانه چند طبقه با حیاط بزرگ کنار فامیلها زندگی میکردیم وقتی شبها روی دست عمه ها و خاله ها به خواب می رفتیم یا با قصه های مادربزرگ... وقتی هنوز کتابها اوقات فراغتمان را پُر میکردند و شبها بجای تبلت و موبایل کتاب و مجله کنار دوشک رختوابمان بودند، وقتی هنوز حرفهایمان را با واژگان پرطمطراق و فلسفی در قالب جملاتی از کورش و مارک تواین و ارسطو به خلق الله غالب نمیکردیم
زمانی که تلویزیون فقط دوشبکه داشت که در کل شبانه روز تنها شش ساعت برنامه پخش میکرد دیگر نمیتوانستی آقای حکایتی را نبینی و ترانه "گنبد کبود" را با بچه های فامیل بلند بلند نخوانی
مگر میشود متولد دهه پنجاه یا شصت باشی و خاطره "زیر گنبد کبود" را بیاد نیاوری که دردنیای سیاه سفید برنامه های تلویزیون با صدای آقای حکایتی میبُردمان به باغ رنگی و پرگل قصه ها
هنوز هم بعد از گذشت سالها دیدن این کلیپ لذت عجیبی دارد ،یک حس ناب خاطره انگیز از بیادآوردن دوران دلخوشی های ساده و کوچک در روزگار تلخ و سخت جنگ و تحریم و کمبودها هر چند در پستوی ذهنت خاطرات تلخ و ناپایداری از آن روزها هم داشته باشی، اما این خاطره شیرین مردی است با شالی به دور گردن که با آرامش خاصی برایمان قصه میگفت تا همه ما بچه های آنروز پای جذابیت لبخندها و لحن آرام و متینش بنشینیم و میخکوب شویم "بهرام شاهمحمدلو" در نقش آقای حکایتی با قصه هایی به نویسندگی ایرج طهماسب و راضیه برومند دو قصه گوی معروف و مشهور کودکان در آن سالها که در دورانی که بزرگترها با تشویش و اضطراب به مسائل و مشکلات جنگ مشغول بودند حواسشان به ما بچه ها بود و حال دل کوچکمان را خوش میکردند
![](https://i.ytimg.com/vi/IfWx4h7YzWg/maxresdefault.jpg)