واقعیت اینه که ما از پیچ و خم و هزارتوی ماجراهایی که دیگران در هر لحظه از زندگیشون تجربه میکنن خبر نداریم و فقط یک ثانیه از هزاران سریال زندگی یک نفر رو میبینیم و با همون یک ثانیه یک کتاب چند هزار صفحه ای از زندگی اون آدم منتشر میکنیم
میخوام یک مثال ساده و قابل تجسم رو در مورد کاری که انجام میدیم بزنم
تصور کنیم که تابحال گلابی رو توی عمرمون ندیده باشیم و هیچی در موردش نشنیدیم
ی گلابی میدن به ما و میگن برای شناختن این گلابی میتونی نگاش کنی
لمسش کنی و بوش کنی اما نباید گاز بزنی و ازش بخوری.به نظر شما با این شرایط ما چقدر میتونیم گلابی رو بشناسیم و به کسای دیگه هم که نمیشناسنش معرفیش کنیم؟
مسلما چیز زیادی دستمون نمیاد آخه مهمترین فاکتور شناختی راجع به اون گلابی مزشه
که ما بیخبریم ازش
زندگی و مسائل شخصی دیگران هم درست مثل اون گلابی میمونه
چطور ما ندیده و ندونسته بسادگی دیگران رو قضاوت میکنیم که چه کاری رو درست انجام دادن و چه کاری رو غلط
ازحالا بیایم هر وقت خواستیم کسی رو قضاوت کنیم یاد اون گلابی هرگز نخورده بیافتیم و یادمون بیاد که ما هیچی راجع به اون آدم نمیدونیم و تنها ماموریت ما توی این دنیا اینه که بریم گلابی زندگی خودمون رو بخوریم و راجع به درست و غلط کارهاي خودمون فکر کنیم.
Ещё видео!