ای نسیم از کوی جانان می رسی ، آهسته باش
همرهت بوی بهاری هست و من دیوانه ام!
امروز نوبهار است، ساغرکشان بیایید
گل، جوش باده دارد، تا گلستان بیایید
موج گل از در و دیوار چمن لبریز است
کشتی باده بیارید که گل طوفان کرد
یار شد بیپرده، دیگر تاب خودداری که راست؟
ای رفیقان! نوبهار آمد، کنون دیوانهام
بهار نامه ياران رفته ميآرد
گلي كه وا كند آغوش در برش گيرید
از گل و خاک برویند همه نخل و نهال
ای محبت! تو چه نخلی که ز دل میرویی
جیب و دامان خیال ما چمن میپرورد
بسکه چیدیم از بهار جلوهات گل های ناز
در جوانی به خزان غم دل پیر شدم
چون گل زرد بهارم به خزان میماند
جز شوق راهبـــر نیست، اندیشۀ خطــر نیست
خاری در این گذر نیست دامـن کشان بیایید
بیطراوت بود بیدل کوچهباغ انتظار
گریهٔ نومیدی آخر چشم ما را آب داد
آغوش آرزوها از خود تهیست اینجا
در قالب تمنا خوشتر ز جان بیایید
امـــــروز آمـــــدن هـــــــا چنــــديـــن بهــــــار دارد
فــــردا کــه راست امّيـــد تا خود چسان بياييــــد؟
(بیدل) به هر تب و تـاب ممنـــون التفــــاتی است
نـــا مهــــربـان بیـــاییـــد، یـــــا مهــــربان بیـاییـــد
اندکی پیش تو گفتم غم دل، ترسیدم
که دل آزرده شوی ، ورنه سخن بسیارست
صلح کردم به بوسه ی دهنت
چکنم وقت تنگ می بینم ...
Ещё видео!