در یک غروبِ پاییز، بیژن ترقی و پرویز یاحقی با هم به یکی از روستاهای خارج از شهر تهران میرفتند. یاحقی در حال رانندگی بود و ترقی در کنار او نشسته بود.
در آن لحظه بادی میوزد و برگ خشکی از درختی میافتد و به برف پاککن ماشین گیر میکند! صدای خش خش برگ، زیرِ بارانِ پاییزی شعری را به ذهن ترقی میآورد و او در همان حال زمزمه میکند که:
به رهی دیدم برگِ خزان … پژمرده ز بیدادِ زمان…
و در همین حال یاحقی این شعر را با ملودی معروفش زمزمه میکند.
بیدادِ زمان....
شاهکار جاودانه ای از زنده یاد استاد پرویز یاحقی در گوشهء مهجوری به نام بوسلیک، از آواز اصفهان.
ویلن: بابک ثابتیان
تنبک: شهرام کاظمی
به رهی دیدم برگ خزان، پژمرده ز بیدادِ زمان کز شاخه جدا بود
چو زگلشن رو کرده نهان، در رهگذرش بادِ خزان چون پیک بلا بود
ای برگِ ستمدیدهء پائیزی، آخر تو زِگلشن ز چه بگریزی؟
روزی تو هم آغوش گلی بودی، دلداده و مدهوش گلی بودی!
ای عاشق شیدا، دلدادهء رسوا، گویمت چرا فسرده ام
در گل نه صفائی، باشد نه وفائی، جز ستم ز وی نبرده ام
آه !
بارِ غمش در دل بنشاندم، در رهِ او من جان بفشاندم
تا شد نو گلِ گلشن و زیبِ چمن
رفت آن گل من از دست، با خار و خسی پیوست
من ماندم و صد خارِ ستم وین پیکرِ بی جان
ای تازه گل گلشن! پژمرده شوی چون من!
هر برگِ تو افتد به رهی پژمرده و لرزان.
(Persian Music by Maestro Parviz Yahaghi (RIP
in Isfahan Mode
Violin: Babak Sabetian
Tonbak: Shahram Kazemi
Ещё видео!