نیکوس #پولانزاس (۲۱ سپتامبر ۱۹۳۶–۳ اکتبر ۱۹۷۹) #فیلسوف و جامعهشناس و مارکسیست سیاسی یونانی - فرانسوی بود.
پولانزاس، که ابتدا به #لنینیسم گرایش داشت، بعدها به کمونیسم اروپایی گروید و به همراه لوئی آلتوسر از چهرههای اصلی مارکسیسم ساختارگرا شد. مشاجرات او با رالف میلیبند بر سر ماهیت دولت سرمایهداری به صورت یکی از مباحث کلاسیک نظریهپردازی در این زمینه درآمده است.
آلتوسر، دوگانه «ساده» زیربنا – روبنا را به چالش میکشد. به عقیده وی روبناهای جامعه تنها اساس اقتصادی را بازتاب نمیکنند، بلکه از «استقلال نسبی» نیز برخوردارند و حتی در زمانی میتوانند عامل مسلط گردند. بهطور کلی پولانزاس کوشید، اندیشههای ساختگرایانه آلتوسر را در تحلیل طبقات اجتماعی و رابطه آنها با دولت به کار بگیرد ولی چرخشهای نظری محسوسی از نظریات آلتوسر در آثار او وجود دارد، بهویژه آثار متأخر مانند «دولت، سوسیالیسم و قدرت» که به «عمل و روابط نیروهای اجتماعی» توجه بیشتری دارد. درحالی که آلتوسر از همه بیشتر به خاطر نقد متون مارکسیستی شهرت دارد، پولانزاس بیشتر بر تحلیل جهان واقعی و قضایایی چون طبقه اجتماعی، دولت سرمایهداری و #دیکتاتوری تأکید میورزد.
شهرت او بیشتر به خاطر آثارش در مورد نظریه دولت است. اما، او همچنین آثاری در مورد تحلیل #فاشیسم، تقسیم طبقات اجتماعی در دنیای معاصر و فروپاشی دیکتاتوریهای اروپای جنوبی در دههٔ ۷۰ (حکومت فرانسیسکو فرانکو در اسپانیا، آنتونیو ده الیویرا سالازار در پرتغال و گئورگیوس پاپادوپولوس در یونان) دارد.
کتاب بحران دیکتاتوری ها یکی از بهترین آثار پولانزاس است که ترجمه فارسی آن در ایران بسیار کمیاب و شاید نایاب باشد.
بخشی از مصاحبه با پولانزاس درباره این کتاب:
"به نظرم اگر نقطه چرخشی - در اندیشه من به سوی لنینیسم - باشد در کتاب من، «بحران دیکتاتوریها»، ابراز شده است و از مواضع خیلی مشخصی میآید که من در زمان دیکتاتوری یونان گرفتم. در این دوره ما دو خط در حزب کمونیست یونان داخل داشتیم. یکی خط مخالفت مستقیم (خشن یا کمتر خشن) علیه رژیم دیکتاتوری (یعنی مخالفت مستقیم بیرونی) بود. خط دیگر خطی بود که میپنداشت میتوان تناقضات درونی بین جناحهای طبقهی غالب و تناقضات درونی رژیم نظامی را به کار گرفت یا از آنها استفاده کرد.
پس از شش یا هفت سال دیکتاتوری من به این درک تئوریک و سیاسی رسیدم که بعضی از این درکها راجع به دیکتاتوری نظامی مربوط به دیدگاههای مارکسیستها راجع به خود دولت میشود. دولت به عنوان نوعی فضای بسته دیده میشود که آنرا تنها میتوان با نوعی خارجی از استراتژی فتح کرد حالا یا با نوع استراتژی مستقیم لنینیستی و یا با نوع گرامشیستی محاصرهی دولت. من در عوض شروع کردم به فکر کردن به دولت به عنوان یک تراکم، به عنوان رابطهای از نیروها. این فکر را در «طبقات در سرمایهداری معاصر» مطرح کردم. در عین حال میدیدم که این مفهوم میتواند چه اهمیتی برای استراتژی مخالفت با رژیمهای نظامی داشته باشد. در ضمن شروع کردم به کاربست این مفهوم از دولت به مسالهی انتقال به سوسیالیسم که در کتاب آخرم، «دولت، قدرت، سوسیالیسم»، روشنتر شد. برای من روشن است که بحرانی وجود دارد و این بحران شامل لنینیسم به معنای دقیق کلمه میشود."
![](https://i.ytimg.com/vi/yFcR_ijNgyo/maxresdefault.jpg)